سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
قتیل العبرات
جمعه 91 آذر 17 :: 6:31 عصر ::  نویسنده : محبّ الزهرا

بگو چه شد لب آن رود، رود تشنه من!
بگو چه شد لب آن رود، ماه کامل من!
بگو که در غم تو رود رود گریه کنم
کدام دست تو را چید میوه دل من!





موضوع مطلب : عباس


جمعه 91 آذر 17 :: 1:27 صبح ::  نویسنده : محبّ الزهرا


از آن ساعت که خود را ناگزیر از تو جدا کردم 
تو بر نی بودی و دیدی چه‌ها دیدم، چه‌ها کردم 

گمان بر ماندن و قبر تو را دیدن نمی‌بردم 
ولی فیض زیارت را تمنّا از خدا کردم 

به یادم مانده آن روزی که می‌جستم ترا اما 
تنت پیدا به زیر سنگ و تیر و نیزه‌ها کردم 

تو را ای آشنای دل اگر نشناختم آن روز 
مرا اکنون تو نشناسی، وفا بین تا کجا کردم 

تن چاک تو را چون جان گرفتم در برم اما 
برای حفظ اطفالت، تو را آخر رها کردم 

بسان شمع، آبم کرد بانگ آب‌آب تو 
اگرچه تشنه بودم چشمه‌های چشم وا کردم 

میان خیمه‌های سوخته همچون دلم آن شب 
نماز خود نشسته خواندم و بر تو دعا کردم 

شکسته جای مهرت را ز بی‌مهری به نی دیدم 
شکستم فرق خویش و اقتدا بر مقتدا کردم 

ولی هرگز ندادم عجز را ره در حریم دل 
سخنرانی میان دشمنان چون مرتضی کردم
علی انسانی




موضوع مطلب :


جمعه 91 آذر 17 :: 1:17 صبح ::  نویسنده : محبّ الزهرا
با ســـر ِنیزه تنتـــــ را چه به همــ ریخته اند
ذره ذره بدنتـــ را چه به همـــ ریخته اند
سنگـــها روی لبــــ خشکــــ تو جا خـــوش کردند
این عقیق یمنتــــ را چه به همـــ ریخته اند
وســـط معرکه ای رفتی و گـــیر افتادی
سر فرصتـــ بدنتـــ را چه به هم ریخته اند
تا به حالا نشده بود جوابمـــ ندهی
وای بر من دهنتـــــ را چه به هم ریخته اند
چشمـــ من تار شده به چه مداواش کنمـــ
یوسفمـــــ پیرهنتــــــــــ را چه به هم ریخته اند
عــمه اتـــــــ آمده تا دستـــــ به معجر ببرد
پدر بی کفنتــــــــــ را چه به هم ریخته اند
ابروان تو حسینی ستــــ و چشمتـــــ حسنی ستـــــ
این حســـین و حسنتـــــــــ را چه به هم ریخته اند

علی اکبر



موضوع مطلب : علی اکبر


پنج شنبه 91 آذر 16 :: 11:57 عصر ::  نویسنده : محبّ الزهرا

(حق روضه ادا شود لطفا)

لحظه های آخر است دیگر
هرکسی هر چه داشت رو میکرد


پیرمردی سنگ می آورد
و یکی نیزه را فرو میکرد


دیگری پاره های جسمش را
تیر میزد و رفو میکرد

ویکی هم گرفته پیکان را
در دهان و در گلو میکرد

گریز :

یک ضریح دیده اند پنداری
هرکسی حاجتی از او میکرد




موضوع مطلب :


پنج شنبه 91 آذر 16 :: 11:39 عصر ::  نویسنده : محبّ الزهرا
بحر طویل عاشورایی


مانده از روضه وُ از هیأت وُ از مجلس وُ از سینه زنی، آمده ام کنج اتاقم ، به دلم پرچم مشکی زده وُ شال عزایم به کف وُ دست به دامان تو گشتم
که تو اربابی وُ من بنده ی هرجایی ِ جامانده ازینجا و از آنجایم وُ امروز دلم گشته هوایی وُ نشستم به امید کرمی از طرف شاه عزایم که شمایی !

بگو از عطش ُو از جگر سوخته وُ از رخ افروخته وُ از طف صحرا وُ بگو از "علی" وُ از "علی" وُ از غم لیلا وُ بگو از ید سقا وُ بگو با من دلخسته از اندوه دل زینب کبرا وُ امان از دل زهرا و امان از دل زهرا ...

بگو با من مجنون ، بخدا حسرت داغی به دلم مانده که از داغ شما بشکنم امروز ُو بسوزم که دگر نشنوم این روضه ی جانسوز که : ای اهل حرم میر و علمدار نیامد ...

و دگر نشنوم امروز که خم گشته قد کوهی ُو رودی به لب آورده رشیدی ... چه رشیدی ! همان راز رشیدی که لبِ رود رسید ُو نرسید آب به لبهاش ...

همان راز رشیدی که عمودی ...

بگو ! روضه بخوان شاه غریبم تو بخوان بر من جامانده ازین قافله ی اشک ، که با نام تو آمیخته این اشک وُ خوشا اشک !
خوشا اشک ! خوشا گریه بر این داغ ، خوشا گریه بر این درد
خوشا گریه ، نه این گریه ! خوشا گریه ی یعقوب که نور بصرش رفت چو روزی پسرش رفت ...
خوشا قصه ی یعقوب ! که گرگان بیابانی وُ پیراهن خونین عزیزش همه کذب است ...
خوشا چاه ! همان چاه که یوسف به سلامت ز درش باز درآمد وَ نه یک قطره ی خون ریخت در انجا و نه انگشت کسی گم شده آنجا و کنارش نه تلی بود نه تپه ! وَ یعقوب ندیده است دمی یوسف ِ در چاه !
خوشا قصه ی یعقوب ! که گودال ندارد وَ آه از دل آن خواهر غمدیده که از روی تلی دیده که « الشّمر ...»


عجب مجلس گرمی شده اینجا ، همین کنج اتاقم که بجز من وَ بجز روضه ی ارباب ،کسی نیست وَ انگار که عالم همه جمعند همینجا ! وَ انگار که این پنجره و فرش و در و ساعت و دیوار ،گرفتند دمِ حضرت ارباب : حسین جان ، حسین جان ، حسین جان ، حسین جان ...


*یاسمین صباغیان طوسی

 




موضوع مطلب :


پنج شنبه 91 آذر 16 :: 8:39 عصر ::  نویسنده : محبّ الزهرا

دو سپاه نابرابر، برابر هم قرار مى گیرند، جنگ درمى گیرد و کار به مرحله حساس و سختى مى رسد. امام و برخى دیگر، صورتشان از شوق مى درخشد. از یاران امام وقتى که یک یا دو مرد کشته مى شوند، به خاطر کمى افراد، محسوس و مشخص مى شود، ولى از جبهه دشمن هرچه هم کشته مى شوند معلوم نمى گردد و این به خاطر انبوهى نفرات آنان است .(69)
در این ساعات ، که امام ، پى درپى قربانیهاى خود را در ((منا))ى دوست فدا مى کند، فلسفه ژرف و بلند خویش را یادآور مى شود و خطاب به بازمانده یارانش مى گوید:
((مقاومت ! اى بزرگ زادگان ، مرگ ، پلى است که از رنج و سختى به سوى بهشتهاى گسترده و نعمتهاى پایدار، عبورتان مى دهد. از پیامبر است این سخن که : دنیا زندان مؤ من است و بهشت کافر، و مرگ پل آنان است به سوى بهشت هاشان و پل اینان به سوى جهنم هاشان ...)).(70)
اصحاب امام ، با حمله اى برق آسا به قلب سپاه دشمن ، معرکه را حساستر مى کنند.

حمله اى که از ((عقیده )) سرچشمه و مدد مى گیرد و قطره هاى خونشان که از زره ، بر زمین مى چکد، زمین کربلا را بوسه مى زند.

اینان خویشتن را چنان ساخته اند که در قاموس زندگیشان واژه ((ترس )) یافت نمى شود.

شناگر دریاى شهادت اند و شیفته شیوه شیعه ، در رکاب امام و پیش روى او مى جنگند و از او و آرمان عدالتخواهش ، الهام مى گیرند.
حیات را در شهادت مى جویند.
بقا، را در ((فنا)) مى طلبند.
ماندن را در ((رفتن )) مى بینند.
تجسم جاودانگى و تبلور خلود و ابدیت اند.
بر سفره ((رزق الهى )) مهمانند.
((آنانکه حلق تشنه به خنجر سپرده اند.
آب حیات ، از لب شمشیر، خورده اند)).(71)

امام حسین ( علیه السلام ) وقتى که حقیقت و هدفش و آنچه بدان معتقد است به خطر مى افتد، به سادگى از هرچه که انسان در زندگى با آن خو گرفته و پیوند دارد، مى گذرد و خود را از بندهاى بندگى آفرین رها کرده و مى گسلد و در راه مکتب و عقیده اش ، بزرگترین فداکاریها را مى کند و این است معناى زهد در فرهنگ شیعه و قرآن .
چرا که : ((زهد، نداشتن نیست ، بلکه در بند داشته ها نبودن است )).
و... حسینى ((چنین ))، همرزمانى ((چنان )) لازم دارد.



ادامه مطلب ...


موضوع مطلب :


پنج شنبه 91 آذر 16 :: 8:6 عصر ::  نویسنده : محبّ الزهرا
من در میان روضه تان پا گرفته ام
شب های جمعه در حرم احیا گرفته ام
امشب دوباره حضرت زهرا که کربلاست
من هم کنار مادرتان جا گرفته ام…



«ان فاطمه لتحضر لزوار قبر ابنها فتستغفر لهم ذنوبهم»
همانا فاطمه سلام الله علیها نزد زایران قبر فرزندش حاضر می شود و از خداوند برای گناهانشان طلب مغفرت می کند
(کامل الزیارات 232)



گفتیم عاشقیم و به ما اعتنا نشد
شبهای جمعه روزی ما کربلا نشد
اما حضور فاطمه در بین قتلگاه
یک لحظه از میان دل ما جدا نشد




موضوع مطلب : شب های جمعه, فاطمه


<   1   2   3   4   5   >>   >   
درباره وبلاگ

پیوندها
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 8
بازدید دیروز: 31
کل بازدیدها: 177739