سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
قتیل العبرات
پنج شنبه 93 اسفند 14 :: 11:25 صبح ::  نویسنده : محبّ الزهرا



...و دست مادر و طفلش بـه دست یکدیگر

درست مـعـنی یک روح در دو تا پیکر

به سوی خانه روان توی کوچه ای خلوت

رسیــد فـاجـعه از رو به رو ... ولی بدتر

نـگاه کـرد به جز طفل و مادری تنها

کـسی نـبـود، خـدا را نـدید بـالا سر

جـلـوتــر آمـد و دستـی پلید بالا رفت

چـه شـد که کودک او داد زد: خدا! مادر!

مـیـان کـوچه و پـیـش نگاه فرزندش

همین که سخت زمین خورد گفت: یا حیدر!

سـیـــاه شـد همه جا، راه خانه را گم کرد

صـدای غم زده ای گفت: مادر! از این وَر

رسیــد خـسته و خاکی به خانه، اما شاد

کـه تـوی کـوچـه نیفتاد چادرش از سر


کشته شد محسن، آنان که تماشا کردند .... سند تیر به اصغر زدن امضا کردند.



موضوع مطلب :



درباره وبلاگ

پیوندها
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 3
بازدید دیروز: 14
کل بازدیدها: 178170