سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
قتیل العبرات
دوشنبه 91 دی 18 :: 9:14 عصر ::  نویسنده : محبّ الزهرا

« او لسنا علی الحق »

 

نوشته‏ اند ایامی که اباعبدالله علیه السلام به طرف کربلا می‏ آمد ، همه‏ خانواده ‏اش همراهش بودند . واقعا برای ما قابل تصور نیست . وقتی انسان‏ مسافرتی می‏رود و بچه کوچکی همراه دارد ، یک مسئولیت طبیعی در مقابل او احساس می‏کند و دائما نگران است که چطور می‏شود ؟ . نوشته‏ اند همینطور که حرکت می‏کردند اباعبدالله علیه السلام خوابشان‏ گرفت و همانطور سواره سر روی قاشه اسب ( به اصطلاح خراسانیها ) [ یا ] قربوس زین گذاشت . طولی نکشید که سر را بلند کرد و فرمود : « انا لله و انا الیه راجعون ». تا این جمله را گفت و به اصطلاح کلمه استرجاع را به زبان آورد ، همه به یکدیگر گفتند این‏ جمله برای چه بود ؟


آیا خبر تازه ‏ای است ؟ فرزند عزیزش ، همان کسی که‏ اباعبدالله علیه السلام او را بسیار دوست می‏داشت و این را اظهار می‏کرد ، و علاوه بر همه مشخصاتی که فرزند را برای پدر محبوب می‏کند ، خصوصیتی‏ باعث محبوبیت بیشتر او می‏شد و آن ، شباهت کامل بود که به پیغمبر اکرم‏ ( ص ) داشت ، ( حال چقدر انسان ناراحت می‏شود که چنین فرزندی در معرض‏ خطر قرار گیرد ! ) یعنی علی اکبر جلو می‏آید و عرض می‏کند : « یا ابتا لم‏ استرجعت » ؟ چرا انالله و انا الیه راجعون گفتی ؟ فرمود : در عالم‏ خواب صدای هاتفی به گوشم رسید که گفت : « القوم یسیرون و الموت تسیر بهم » . این قافله دارد حرکت می‏کند ولی مرگ است که این قافله را حرکت‏ می‏دهد . اینطور از صدای هاتف فهمیدم که سرنوشت ما مرگ است ، ما داریم‏ به سوی سرنوشت قطعی مرگ می‏رویم . [ علی اکبر سخنی می‏گوید ] درست نظیر همان حرفی که اسماعیل ( ع ) به ابراهیم ( ع ) می‏گوید
گفت پدر جان ! « او لسنا علی الحق » ؟ مگر نه اینست که ما بر حقیم ؟ چرا فرزند عزیزم .

وقتی مطلب از این قرار است ، ما به سوی هر سرنوشتی‏ که می‏رویم ، برویم . به سوی سرنوشت مرگ یا حیات ، تفاوتی نمی‏کند
اساس اینست که ما روی جاده حق قدم می‏زنیم یا نمی‏زنیم ؟ اباعبدالله علیه‏ السلام به وجد آمد ، مسرور شد و شگفت . این امر را انسان از این دعایش‏ می‏فهمد که فرمود : من قادر نیستم پاداشی را که شایسته پسری چون تو باشد ، بدهم . از خدا می‏خواهم : خدایا ! تو آن پاداشی را که شایسته این فرزند است ، به جای من بده « جزاک الله عنی خیر الجزاء »
به چنین فرزندی ، چقدر پدر می‏خواهد در موقع مناسبی خدمتی بکند ، پاداشی‏ بدهد ؟ حالا در نظر بیاورید بعد از ظهر عاشورا است . همین جوان در جلوی‏ همین پدر رفته است به میدان و شهامتها و شجاعتها کرده است ، مردها افکنده است ، ضربتها زده و ضربتها خورده است . در حالی که دهانش خشک‏ و زبانش مثل چوب خشک شده است ، از میدان بر می‏گردد . در چنین شرایطی‏

( و من نمی‏دانم شاید آن جمله‏ ای که آنروز پدر به او گفت ، یادش بود ) می‏آید از پدر تمنایی می‏کند : « یا ابه ! العطش قد قتلنی ، و ثقل الحدید اجهدنی فهل الی شربه من الماء سبیل » ؟ پدر جان ! عطش و تشنگی دارد مرا می‏کشد ، سنگینی این اسلحه مرا سخت به زحمت انداخته است . آیا ممکن‏ است شربت آبی به حلق من برسد تا نیرو بگیرم و برگردم و جهاد کنم ؟ جوابی که حسین ( ع ) به چنین فرزند رشیدی می‏دهد ، اینست : فرزند عزیزم ! امیدوارم هر چه زودتر به فیض شهادت نائل شوی و از دست جدت سیراب‏ گردی
ولا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم


حماسه حسینی
جلد دوم




موضوع مطلب : علی اکبر



درباره وبلاگ

پیوندها
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 8
بازدید دیروز: 53
کل بازدیدها: 178522