برای خورشید پدر خورشید
یازده بار جهان گوشه ی زندان کم نیست
کنج زندان بلا گریه ی باران کم نیست
سامرائی شده ام، راه گدایی بلدم
لقمه نانی بده از دست شما نان کم نیست
قسمت کعبه نشد تا که طوافت بکند
بر دل کعبه همین داغ فراوان کم نیست
یازده بار به جای تو به مشهد رفتم
بپذیرش به خدا حج فقیران کم نیست
زخم دندان تو و جام پر از خون آبه
ماجرایی است که در ایل تو چندان کم نیست
بوسه ی جام به لب های تو یعنی این بار
خیزران نیست ولی روضه ی دندان کم نیست (1)
از همان دم پسر کوچکتان باران شد
تاهمین لحظه که خون گریه ی باران کم نیست
در بقیع حرمت با دل خون می گفتم
که مگر داغ همان مرقد ویران کم نیست
پی نوشت:
1. این دو بیت اشاره دارد به زمانی که امام حسن عسکری (علیه السلام)، از فرزند بزرگوار خویش آب خواستند ولی آنقدر که بدن مبارکشان می لرزید، کاسه ی آب دندان مبارک ایشان را شکست.
حمید رضا برقعی
موضوع مطلب :