قتیل العبرات پنج شنبه 91 آذر 9 :: 11:42 صبح :: نویسنده : محبّ الزهرا
واپسین دم
حسین ، قبل از اینکه مبادرت به حمله عمومى کند، جنگ تن به تن مى کند. وقتى وارد میدان مى شود هماورد مى خواهد. هنگامى که حسین ( علیه السلام ) براى پیکار وارد میدان مى شود، جسد یاران مقتول خویش را مى بیند ولى نه از دست دادن فرزندان و برادران ، عزم او را براى نبرد، سست مى کند، نه مشاهده اجساد یاران شهیدش که نتوانسته است جنازه آنان را از میدان کارزار خارج نماید. روحیه اى بسیار عالى دارد، عاشقانه مى جنگد، به عشق شهادت ... یکى از حاضران صحنه کربلا که حسین بن على ( علیهما السلام ) را در آن آخرین ساعت رزم ، پس از شهادت یاران و فرزندان ، تنها در حال نبرد مشاهده کرده بود، با اعجاب و شگفتى از روحیه پرتوان آن حضرت ، این گونه یاد مى کند: ((به خدا سوگند! من هرگز هیچ انسان مغلوبى را که فرزندان و خاندان و یارانش کشته شده باشد، قویدل تر، استوارتر، پابرجاتر، با جراءت و با شهامت تر از حسین ندیده ام ، نه در گذشته و نه پس از آن روز. در حالى که به شدت مجروح بود و هزاران نفر از دشمنان او را محاصره کرده بودند، با همان حال ، وقتى با شمشیر به آنان حمله ور مى شد، همچون گله گوسفند، فرار کرده ، میدان را خالى مى ساختند)). پس از این حمله ها و تاراندن مهاجمان ، حضرت به جایگاه و مرکز اصلى خویش برمى گشت و مى گفت :((لاحَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللّهِ الْعَلِىِّ الْعَظیمِ)). میدان ، صحنه حماسه آفرینى هاى قهرمان کربلاست . در این روز، امام ، از بامداد تا موقعى که آخرین مرد کاروان او به قتل رسید، پیاپى دچار مرگ عزیزان و دوستانش شده است ولى وقتى وارد میدان مى شود چنان با صداى بلند، هماورد مى خواهد و مبارز مى طلبد که در سپاه عراق ، همه حیرت مى کنند، سپس رجزهاى حماسى مى خواند و ((عمرسعد)) - فرمانده سپاه دشمن - را به جنگ مى طلبد. ((عمر سعد))، هفت سال از امام جوانتر است ولى جراءت نمى کند به جنگ حسین ( علیه السلام ) بیاید. امام با استفاده از نقطه ضعف او، به نبرد تن به تن دعوتش مى کند و این نیز یک شکست روانى براى دشمن است . به جاى او کس دیگرى وارد میدان مى شود و پیغام مى آورد که ((عمر سعد)) خواسته است تسلیم شوى تا جان سالم به در برى ! امام حسین ( علیه السلام )فریاد مى زند - چنانچه خودعمرسعدهم مى شنود-: ((عمر سعد مرا چنان ترسو و سست و خائن پنداشته که در این لحظه سرنوشت ، تسلیم شوم و پس از آن همه قربانى دادن ، در مقابل کفر و ستم و فسق ، سر فرود آرم و به همه فرزندان و خویشان و یاران سلحشور و پرشکیبى که در راه خدا و وفادارى به من ، قتل عام شدند، خیانت کنم ؟!...)). صداى رساى حسین ، روحیه قوى و اراده تزلزل ناپذیر او را به خوبى نشان مى دهد. در یک نبرد سخت و حساس ، حسین (علیه السلام ) هماورد دلیر خودش را - به نام تمیم - از پاى مى افکند و حریف دیگرى با شتاب به میدان مى آید و همچنین حریف سوم ... و در همه اینها، حسین ( علیه السلام ) چهره پیروز و فاتح نبرد است . فرصت از دست مى رود و هنگام آن فرا رسیده است که حمله عمومى آغاز شود، پیش از اینکه فرمان یورش همگانى و حمله عمومى از سوى فرمانده سپاه دشمن صادر شود، حسین از میدان مراجعت مى کند تا آخرین دیدار خود را با بازماندگان در این کاروان کوچک ،به انجام برساند. وقتى که هدف انسان در عمل ، ((مشخص ))، ((متعالى )) و ((پرجاذبه )) باشد و نیز انسانى که سراپا شوق و بى تابى و شتاب باشد، براى رسیدن به آن هدف برتر، در این صورت ، مشکلترین مشکلات و شکننده ترین ضربه ها و بزرگترین سنگهاى سر راه ، به هیچ هم شمرده نمى شود و انسان هدفدار، سر از پا نشناس ، بیگانه با رنج و خستگى ، نستوه و پرتوان و خروشان ، به سوى آن هدف پیش مى تازد و مى بینى که موانع ، با همه شکنندگیهایش ، از میان مى رود، برعکس ، آن کس که ایمانى و یقینى و شور و جذبه اى و کششى و کوششى به سوى هدف مشخص نداشته باشد، چشمش سراغ بهانه مى گردد و کاهى را کوه مى بیند و یک نابسامانى کوچک و حقیر را، دژ تسخیرناپذیر و سد پولادین مى پندارد و پیاپى به زانو درمى آید. مگر حسین ،احساس وعاطفه و رقت قلب و مهر پدرى و علاقه خویشاوندى ندارد؟ چرا، و مگر جدا شدن از کودکان حرم و فرزندان درون خیمه ها و اهل کاروان براى او که ((قدم در راه بى برگشت )) گذاشته است ، سخت و رنج زا و دردناک نیست ؟ چرا، ولى تا آنگاه که قطب نیرومندترى در این میان نباشد و قلب و فکر و اندیشه و روح و احساس و همه چیز حسین را به سوى خود نکشد. اینک ، آن جاذبه قوى ، در این صحنه ، دست اندر کار است و حسین ، با دیگرى عشقبازى مى کند و دل مى دهد و جان را مایه مى گذارد و از همه چیز مى گذرد و در ((آخرین وداع ))، تجلى پرشکوه این راز را مى بینیم . حسین ( علیه السلام ) اینک با همه هستى اش و همه مظاهر تعلقات دنیوى به مناى دوست آمده است . حسین ( علیه السلام ) اکنون ابراهیمى است که نه یک تن ، بلکه هفتاد و دو قربانى عزیز، و ((ذبح عظیم ))، به قربانگاه دوست آورده است . مگر نه اینکه در جلوه گاه ((خدا))، ((خود))ى ها رنگ مى بازد؟! حسین ( علیه السلام ) اینک با یک دنیا اخلاص و ایمان و جذبه و شور، به ((مسلخ عشق )) آمده است . پیوند او با خدا، او را همچون امتى راست قامت و استوار ساخته است ، هر چند که بى یاور است . یک تنه ، با خصم بى شمار، برابر... با صدور فرمان حمله از سوى سپاه دشمن ، سپاه کوفه یکباره از جا کنده مى شود و حمله عمومى آغاز مى گردد. اینک ، ((حسین )) بایستى به تنهایى در برابر عده اى بیشمار از خود دفاع کند. این گروه مى توانند در چند لحظه او را محاصره کنند و از پشت سر و رو به رو و طرف راست و چپ ، ضرباتى بر او وارد سازند و او را به شهادت برسانند. حسین ، براى اینکه محاصره نشود، پیوسته در حال شمشیر زدن ، اسب مى تازد و اسلوب جنگى او ((جنگ با تحرک )) است و طورى از جلو سواران سپاه بین النهرین مى گذرد که نتوانند محاصره اش کنند. امام ، به هر سو حمله مى کند، از دشمن خالى مى گردد و هرکس از نبرد با او به خود مى لرزد و خوددارى مى کند، لیکن او با فریاد: ((اَلْمَوت اَوْلى مِنْ رُکُوبِ الْعارِ؛ کشته شدن ، از ننگ بهتر است ))، باز حمله مى کند. شمشیرهاى دشمن ، تشنه خون اوست و کینه هاشان زبانه مى کشد و رگبار تیر، از هر طرف مى بارد. ضربه هاى تیر و نیزه ، آن حضرت را مجروح مى سازد. حسین مجروح و خونین بر زمین افتاده است که یک دسته از سواران سپاه بین النهرین به سوى کاروان حسین به راه مى افتند تا خیمه ها را غارت و چپاول کرده و زنان و اطفال را اسیر کنند. اما حسین ( علیه السلام ) خشمگین مى شود و چنان فریاد مى زند که در میان هیاهو و غوغاى گوشخراش میدان جنگ ، فریاد او به گوش عده اى از افراد دشمن مى رسد. شمر مى پرسد: چه مى گویى ؟ امام پاسخ مى دهد: ((گیرم که دین و آیینى ندارید و از روز جزا و قیامت هراستان نیست ، لااقل در زندگى خود، جوانمردى و آزادگى داشته باشید)). آنگاه ، عنان اسب را به طرف خیمه ها برمى گرداند تا از غارت خیمه ها به دست این بى شرافت مردمان بدسرشت و فرومایه جلوگیرى کند؛ چون چنین مى بینند، یا از روى هراس و یا به خاطر بعضى تعصب ها از حمله به خیمه هاى امام دست مى کشند. کربلا رنگ مرگ دارد و بوى خون مى دهد و ((هوا چون سرب ، سنگین است )). تنهایى حسین در این دشت پر از دشمن ، محسوس است . و چه جانکاه و دردآور. نداى حسین ( علیه السلام ) خطاب به یاران بزرگش ، همچون مسلم بن عقیل ، هانى بن عروه ، حبیب بن مظاهر، زهیر بن قین ، مسلم بن عوسجه ... است . آنان را که به شهادت رسیده اند، یاد مى کند و ندا در مى دهد: اى قهرمانان صفا! اى تکسواران نبرد! چرا ندایم را جواب نمى دهید؟... از بدنهاى غرقه در خون دلیران آن دشت خونین ، جوابى نمى شنود. ولى خونشان ، گویاست و جوشان ! امام به نبرد پر شور خویش ادامه مى دهد. در قلب سپاه دشمن است و هرلحظه چندین تیغ و تیغ زن ، مقابل شمشیر امام حسین ( علیه السلام ) است . قبضه شمشیر را با انگشتان خونین خود مى فشرد. دستش مدام در حرکت است . اسبش پیوسته بدون لحظه اى درنگ و توقف مى دود و در کام امواج سپاه دشمن فرو مى رود و دگر باره بیرون مى آید، حسین ، این رزم آور دلیر و این آزاده مرد آزاداندیش ، که شرافت و شجاعت را همراه شیر، از مادر گرفته است ، رو در روى تابش خورشید، برق تیغش را به چشم دشمن مى زند و بدون وقفه ، پویا و پرتلاش ، با آن روبه صفتان مى جنگد. قدرت ایمان ، به او توانى وصف ناپذیر بخشیده است که در این تلاش و تکاپوى دایمى اش ، خسته نمى شود. و هنگام حمله به جبهه سیاه سپاه دشمن از عمق جان ، بانگ مى زند: - الله اکبر! ... - الله اکبر! ... از شمشیر امام ، خون مى چکد، از چپ و راست حمله مى کند و دفاع مى نماید. و با یادآورى هدف مقدسى که در راه آن به این جهاد پرداخته و خون پاکش را بهاى بارور گشتن نهال فضیلت اسلام و عدالت دین و حریت قرآن قرار داده است ، باز خروش برمى آورد و حمله مى کند و شمشیر مى کشد و پیش مى تازد و در قلب سپاه دشمن باز هم نواى روحبخش و فریاد پرطنین حسین : - الله اکبر! ... - الله اکبر! ... تیر از هر طرف بر او مى بارد. زهى از کمانى کشیده مى شود و تیرى بر پیشانى ((قهرمان کربلا)) مى نشیند. امام با دستش آن را بیرون مى کشد اما از جاى آن ، خون فوران مى زند و بر چهره برافروخته از شوق شهادت او جارى مى گردد. اکنون ، دیگر چشمان خون گرفته اش دشمن را به خوبى نمى بیند. مى خواهد با گوشه لباس ، خونها را از چشم و روى خود پاک کند که در همین دم ، تیرى بر سینه اش مى نشیند و در قلب او نفوذ مى کند و کانون آن همه مهر و ایمان و مرکز آن همه شور و حماسه و عزت و شرافت ، آسیب مى بیند. هر کس با هر چه که در دست دارد بر ((امام )) ضربتى مى زند. و بدین گونه توان امام پایان مى یابد و همچون نگینى بر زمین ((کربلا))مى افتد. اینک ، کربلا خونرنگ است . دشت ، از خون حسین ( علیه السلام ) سرخ فام است . خون او، ترسیم خط حائل میان حق و باطل است . خون ، خط مى کشد و خط و راه ، از خون سرچشمه مى گیرد. و به خون ، ختم مى گردد و خون عاشوراییان ، محک شناخت صادقان و مدعیان در طول تاریخ مى شود. این ((خون )) که امروز بر ((خاک )) مى ریزد، بر سر راه ستمگران خار مى رویاند و پیش پاى آزادگان لاله مى کارد. ((آویزه عرش )) بر زمین افتاده است . ازدحامى مى شود... غبارى برمى خیزد... و... فرو مى نشیند... و حسین ، طپیده در خون گرم خویش ... در حالى که آخرین دقایق را مى گذراند، مى گوید: خدایا! ... راضیم و جز تو معبودى نمى شناسم . ((... رِضىً بِقَضائِکَ وَلا مَعْبُودَ سِواکَ...)). چهره حسین ( علیه السلام ) از التهاب عشق الهى ، در آستان شهادت ، درخشش خاصى دارد. ((هلال بن نافع ))، که در کنار عمر سعد ایستاده است ، وقتى خبر برزمین افتادن حسین را مى شنود، خود را به کنار این بزرگ مرد در خون طپیده مى رساند. منظره اى را که مى بیند، این گونه ترسیم مى کند: ((حسین را دیدم ، جان مى داد، به خدا قسم ! هرگز کشته به خون آغشته اى را چون حسین بن على ، زیباروى و جذاب و درخشنده ندیده ام ، درخشش سیمایش و شکوه جمال او - در آن لحظه - مرا چنان به خود مشغول داشت که از فکر کشته شدن او غافل شدم ...)). سیدالشهدا( علیه السلام ) چشمان خون گرفته اش را به آسمان مى دوزد، در واپسین دم ، با آفریدگار خویش ، راز و نیاز مى کند. و پس از چند لحظه ... خاموش مى شود و این ((قلب تپنده )) از حرکت بازمى ایستد و همه چیز پایان مى یابد. نه ! نه ! بلکه آغاز مى گردد. حسین ، فقط روز ولادت دارد، چرا که او هرگز نمرده است . شهادت هم میلاد سرخ است . در کربلا هرگز چیزى ((تمام )) نمى شود. این پایانى است براى آغازى دیگر... و اگر پایانى است ، در سخن ماست ، نه در حیات حسین ( علیه السلام ). سر امام از پیکرش جدا مى شود و بر فراز نیزه اى بلند افراشته مى گردد، چشمان خونبار امام ، بر فراز ((نى ))، آیت بلندى حق است . امام ((جان )) خویش را در راه بقاى ایمان و دین مى دهد و براى رسوا ساختن ((نظام ستم ))، قامت اعتراض برمى افرازد و چون نمى خواهد سایه سیاه ذلت و بردگى را بر سر خود و مردمش ببیند، ((نام )) را بر ((ننگ )) بر مى گزیند و به استقبال مرگ مى شتابد و به همراه یارانى سراپا اخلاص و پایمردى و وفا، که زینت اسلام و افتخار قرآنند، با انتخاب ((شهادت )) رسالت بزرگ خویش را انجام مى دهد، تا به مردمى که هنوز نمى دانند یزید دین ندارد و مسلمان نیست بلکه از اسلام به عنوان پوششى براى تبهکارى و فریب و خیانت استفاده مى کند، آگاهى و بیدارى و بصیرت بدهد و به ما و همه نشستگان در کلاس تاریخ و تمامى فرزندان خَلفِ اسلام بیاموزد که چگونه باید زندگى کنیم و چگونه باید بمیریم . این درس بزرگ ، به قیمتى سنگین فراهم مى آید... عاشورا هرچه قساوت دارد یکباره بر آنان فرو مى ریزد و صحرایى را که آسمان از باریدن بر آن بخل مى ورزد از باران سرخ خون ، سیراب مى کند و بیشتر، که رود خون در آن جارى مى سازد و درختانى را که ریشه در خون شهیدان صدر اسلام در رزمگاههاى بدر و احد و خیبر و مرج عذراء و... دارد، به ثمر مى رساند. سلام بر حسین ! روزى که زاده شد و... روزى که شهید شد و... روزى که زنده برانگیخته خواهد شد. خون خدا
جواد محدثی
موضوع مطلب : منوی اصلی آخرین مطالب آرشیو وبلاگ پیوندها آمار وبلاگ بازدید امروز: 70
بازدید دیروز: 9
کل بازدیدها: 185414
|
||