دل زمین زیر سمْکوبههای اسبان بر سینه شرحه شرحه حسین، میلرزید.. از آن پیکر سیمین، عطر بوسههای محمد و زهرا به هوا بر خواست.. با فضا درآمیخت و با دانههای شن صحرا.. و تاریخ.... آتش، مستانه خیمه را در کام میکشد.. باد شنها را میپراکند.. کفنی نازک از غبار، براندامان عریان.. و قبایل در نشئه غارت و چپاولند.. فرات به فرار میاندیشد.. و سر حسین بر بلندای نیزهای میدرخشد.. به آخر دنیا مینگرد ...