سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
قتیل العبرات
دوشنبه 91 آذر 13 :: 10:18 عصر ::  نویسنده : محبّ الزهرا




پرچمت نیست که تکان می خورَد ، این ، دل ِ من است . . .




موضوع مطلب :


دوشنبه 91 آذر 13 :: 10:6 عصر ::  نویسنده : محبّ الزهرا



داشته ها که دست و پا گیرند؛
در کربلا،
« نداشتن» ، عجب قیمتی است.


از داشته ها اگر تهی شدی،
پژواک پر طنین این آوا ، دلت را تسخیر خواهد کرد :
« هر که دارد هوس کرب و بلا بسم الله..»




موضوع مطلب : کربلا


دوشنبه 91 آذر 13 :: 10:0 عصر ::  نویسنده : محبّ الزهرا

 

همه را صـدا زد
فرمود:عباس....علی اکبرم....زُهیـر...حبیبـــــ
ومن
معتقـدم ما را هـم صدا زدند...
نشانـی اش این اشکهایمان.....
.........
صلـی الله علـی الباکیـن علـی الحسیـن.!

 

حسین علیه السلام




موضوع مطلب : باکیـن علـی الحسیـن


دوشنبه 91 آذر 13 :: 6:2 عصر ::  نویسنده : محبّ الزهرا
نخستین اتفاق تلخ‌تر از تلخ در تاریخ

که پشت عرش را خم کرد یک ظهر محرّم بود

مدینه نه که حتی مکّه دیگر جای امنی نیست

تمام کربلا و کوفه غرق ابن ملجم بود

فتاد از پا کنار رود در آن ظهر درد آلود

کسی که عطر نامش آبروی آب زمزم بود

دلش می‌خواست می‌شدآب شد از شرم،اما حیف

دلش می‌خواست صد جان داشت امّا بازهم کم بود

  »علیرضا قزوه«

 

عباس علیه السلام




موضوع مطلب :


دوشنبه 91 آذر 13 :: 2:8 عصر ::  نویسنده : محبّ الزهرا

جذبه ی عشق چنین است : فقط ذوب کند

صحبت نام تو شد نام من از یادم رفت


مثل فطرس نکنم پشت به گهواره ی تو

بال من خوب که شد پر زدن از یادم رفت


((ندهد فرصت گفتار به محتاج ، کریم))

بی سبب نیست کنارت سخن از یادم رفت


می رود دل به همان جا که تعلّق دارد

صحبت کرب و بلا شد وطن از یادم رفت


همه ی حرف من این است : چرا عریانی ؟

نکند فکر کنی پیرهن از یادم رفت


علی اکبر لطیفیان




موضوع مطلب :


دوشنبه 91 آذر 13 :: 1:56 عصر ::  نویسنده : محبّ الزهرا

این جا بهانه های زدن جور می شوند

کافیست زیر لب پدرت را صدا کنی

کافیست یک دو بار بگویی گرسنه ام

یا ناله ای به خاطرِ زنجیرِ پا کنی


اصلاً نه، بی بهانه زدن عادت همه ست

حرف گرسنگی نزدم باز هم زدند

دیدم که بر لبان تو می خورد پشت هم

چوب تری که قبل لبت بر سرم زدند

آن قدر پیش طفل تو خیرات ریختند

نان های خشک خان? شان هم تمام شد

امروز هم به نیت تفریح آمدند

عمه کجاست چادر من؟ ازدحام شد

 

رقیه


صبح و غروب و شام که فرقی نمی کند

ما را خلاصه غالب اوقات می زنند

یک در میان به روی من و عمه می خورد

سنگی که سمت خیم? سادات می زنند

از آن شبی که زجر مرا دست عمه داد

لکنت زبان من، نه، مداوا نمی شود

پیر زنی که موی مرا می کشید گفت:

زلفی که سوخته گرهش وا نمی شود

دستی بکش به زبری رویم که حق دهی

نا مردهای شام چه مردانه می زنند

دیدم به روی نیزه و پرسیدم از عمو

دارند حرف کار که در خانه می زنند؟

حسن لطفی




موضوع مطلب :


دوشنبه 91 آذر 13 :: 1:34 عصر ::  نویسنده : محبّ الزهرا

یا حسین

 

بر سر هر نیزه خورشیدی ست یک ماه تمام

بر سر هر نیزه یک ماه است می دانی چرا؟

اشهد ان لا...شهادت اشهد ان لا ...شهید

محشر الله الله است می دانی چرا؟

یک بغل باران الله الصمد آورده ام

نوبهار قل هوالله است می دانی چرا؟

راه عقل از آن طرف راه جنون از این طرف

راه اگر راه است این راه است می دانی چرا؟

از رگ گردن بیا بگذر که او نزدیک توست

فرصت دیدار کوتاه است می دانی چرا؟ 


علیرضا قزوه




موضوع مطلب :


<   <<   6   7   8   >   
درباره وبلاگ

پیوندها
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 8
بازدید دیروز: 87
کل بازدیدها: 178955