سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
قتیل العبرات
جمعه 91 بهمن 20 :: 6:51 عصر ::  نویسنده : محبّ الزهرا


گرویدن مردم ، معیار ارزش نیست

روزى معاویه به امام حسن (علیه السلام ) گفت : من از تو بهترم امام فرمود: چرا؟
او گفت : بخاطر اینکه مردم دور من اجتماع کرده اند.
امام فرمود: هیهات ، هیهات (چقدر این سخن تو دور از حقیقت است ) اى فرزند جگر خوار! آنان که به دور تو جمع شده اند دو دسته اند:
1 - از روى زور و اجبار، در دور تواند 2 - از روى آزادى و اختیار، دسته اول بر اساس فرموده خداوند در قرآن معذورند.
اما دسته دوم ، گنهکارند و از فرمان خدا نافرمانى کرده اند.
حاشا که من به تو بگویم : من بهتر از تو هستم زیرا در تو خوبى نیست تا من خوب تر از تو باشم ، ولى بدان که خداوند مرا از صفات پست دور ساخته و تو را از صفات نیک انسانى دور است . (52)

52- بحار ج 44 ص 104 - بدینوسیله امام (علیه السلام ) اعلام کرد که معیار ارزش ، انسانیت و فضائل انسانى است ، نه گرویدن مردم به انسان .

داستانهاى صاحبدلان
مولف : محمد محمدى اشتهاردى



موضوع مطلب : امام حسن (علیه السلام )


جمعه 91 بهمن 20 :: 5:38 عصر ::  نویسنده : محبّ الزهرا


شعله در شعله دل کوچه پر از غم می شد

 

کوچه در آتش و خون داشت جهنّم می شد

 

“باید آتش بزنم باغ و بهار و گل را…”

 

روضه مکشوف تر از آن چه شنیدم می شد

 

 

بین دیوار و در انگار زنی جان می داد

 

جان به لب از غم او عالم و آدم می شد

 

لااقل کاش دل ابر برایش می سوخت

 

بلکه از آتش پیراهن او کم می شد

 

زن در این برزخ پر زخم چه رنجی دیده است؟

 

بیست سالش نشده داشت قدش خم می شد

 

تا زمین خورد صدا کرد: “علی چیزی نیست”

 

شیشه ای بود که صد قسمت مبهم می شد

 

آن طرف مَرد، سکوتش چِقَدر فریاد است

 

روضه جان سوز تر از غربت او هم می شد؟

 

میخ ! کوتاه بیا ، همسرم از پا افتاد

 

میخ هر لحظه در این عزم، مصمّم می شد

 

غنچه دارد گل من تیغ نزن بی انصاف

 

حیف، بابا شدنم داشت مسلّم می شد

 

ناگهان چشم قلم تار شد و بعد از آن

 

کربلا بود که در ذهن مجسّم می شد

 

کوچه در هیأت گودال در آمد آن گاه…

 

بارش نیزه و شمشیر دمادم می شد

 

اشک خواهر وسط هلهله طوفانی بود

 

اشک و لبخند در این فاجعه توأم می شد

 

سیبِ سرخی به سر شاخه ی نیزه گل کرد

 

داشت اوضاع جهان یکسره در هم می شد

 

که قلم از نفس افتاد، نگاهش خون شد

 

دفتر شعر پر از واژه ی شبنم می شد

 

کاش همراه غزل محفل اشکی هم بود

 

روضه خوان، مقتل خونین مقرّم می شد

 

سید مسیح شاه چراغی




موضوع مطلب : زهرا سلام الله علیها



حسینت هنوز داغ دار توست
زینبت بهانه ی دستانت را می گیرد
و بغض حسن در کوچه هنوز نشکسته است...


کاروان کربلا به تاریخ پیوسته و کاروانیانش راهی عرش خدا شدند
دخترت بر سجاده ی صبر نشسته و انتظار پیوستن به محبوبش را می کشد
مادر جان میدانم هنوز عزادار حسینت هستی
میدانم هنوز تویی که تمام رنج جهالت انسان را بدوش می کشی
تو و فرزندانت
تو و سلاله ی نورت
چقدر عاجزم در وصف اندوه و پریشانیت مادر
چقدر کم و بی ارزشند کلماتم برای توصیف احوالت


انگار از همه بهتر دعبل می سراید این غم جان سوز را
همان جا که فرزندت حضرت شمس الشموس خانواده اش را پشت پرده ای نشاند و این اشعار را به گوهر اشکشان مزین نمود
آه مادر...مادر...مادر


أَفاطِمُ لَوْ خِلْتِ الْحُسَیْنَ مُجَدَّلا *** وَ قَدْ ماتَ عَطْشاناً بِشَطِّ فُراتِ

إِذاً لَلَطَمْتِ الْخَدَّ فاطِمُ عِنْدَهُ *** وَ أَجْرَیْتِ دَمْعَ الْعَیْنِ فِی الْوَجَناتِ

أَفاطِمُ قُومِی یَا ابْنَةَ الْخَیْرِ وَ انْدُبِی *** نُجُومَ سَماوات بِأَرْضِ فَلاتِ

بَناتُ زِیاد فِی الْقُصُورِ مَصُونَةٌ*** وَ آلُ رَسُولِ اللهِ مُنْهَتِکاتِ

وَ آلُ زِیاد فِی الْحُصُونِ مَنِیعةٌ *** وَ آلُ رَسُولِ اللهِ فِی الْفَلَواتِ

سَأَبْکِیهِمْ ما ذَرَّ فِی الاَرْضِ شارِقُ *** وَ نادى مُنادِى الْخَیْرِ لِلصَّلَواتِ

وَ مَا طَلَعَتْ شَمْسٌ وَ حانَ غُرُوبُها *** وَ بِاللَّیْلِ أَبْکیهِمْ وَ بِالْغَدَواتِ

 


«اى فاطمه! اگر پیکر به خاک و خون غلطیده حسین را که تشنه کام کنار شطّ فرات به شهادت رسیده به خاطر آورى در آن هنگام اى فاطمه کنار آن پیکر، به چهره ات مى زنى و اشک چشمانت را بر رخسارت سرازیر مى سازى اى فاطمه اى دختر بهترین مردم، برخیز! و بر ستارگان آسمان ها در آن صحراى خشک ناله بزن (چرا گریان نباشم وقتى که به خاطر آورم) دختران زیاد در قصرهاى خویش درامانند;

 

ولى حریم خاندان رسول خدا دریده شده است. در حالى که آل زیاد در دژهاى محکمى آسوده اند فرزندان رسول خدا در صحراهاى خشک و سوزان سرگردانند.

 آرى! تا آن زمان که خورشید در عالم پرتو افشانى مى کند و نداى مؤذّنى براى نماز بلند است و مادامى که خورشید طلوع و غروب مى کند و به هنگام شبانگاهان و صبح گاهان بر آنان مى گریم».

 

التماس دعا




موضوع مطلب :



زنگ دل را زدای تا یارت
بدهد در حریم خود بارت

به خدای علیم بی همتا
حاجبی نیست غیر زنگارت

خواهش گونه گون نفسانی
کرد در دام خود گرفتارت

شد خدا بینیت ز خود بینی
رفت دینداریت به دینارت


وای بر تو اگر که می خواهی
گرم داری به خویش بازارت

سر تسلیم بایدت بودن
گر بزارت کشند بردارت


اندرین یک دو روزه دنیا
نرسانی به خلق آزارت

تو بهشت و جهنم خویشی
تا چه خواهد که بود اسرارت

گرچه بسیار تو بود اندک
ز اندکت می دهند بسیارت



حضرت علامه حسن زاده آملی




موضوع مطلب : علامه حسن زاده آملی


سه شنبه 91 بهمن 3 :: 8:2 عصر ::  نویسنده : محبّ الزهرا



برخاست با تلاوت خون، بانگ یا اخا

وقتی «کنار درک تو، کوه از کمر شکست"




موضوع مطلب :


یکشنبه 91 بهمن 1 :: 11:37 صبح ::  نویسنده : محبّ الزهرا

زبان حال امام حسن عسگری(ع)

 

بیا و سـر بـه روی سینـه‌ام بگذار، مهدی‌جان

شرر زد بـر درونـم زهـر آتشبـار، مهـدی‌جان

 

بیـا تـا سیـر بینـم وقـت رفتن، ماه رویت را

که می‌باشد مرا این آخرین دیدار، مهدی‌جان

 

در ایـام جوانـی سیـر گردیـدم ز جـان خود

ز بس بر من رسیـد از دشمنان آزار، مهدی‌جان

 

از آن ترسم که بعد از من، تو در تنهایی و غربت

به موج غم گذاری چهره بر دیوار، مهدی‌جان

 

تـو در ایـام طفلـی بی‌پـدر گشتـی، عزیزِ دل

مرا شـد در جوانـی پـاره قلب زار، مهدی‌جان

 

از آن می‌سوزم ای نور دو چشم خود، که می‌بینم

تو بهر گریه کردن هـم نداری یار، مهدی‌جان

 

غـم تـو بیشتـر باشـد ز غم‌هــای پـدر، آری

اگر چه دیـده‌ام من محنت بسیار، مهدی‌جان

 

تـو بایـد قرن‌ها در پـرده غیبت کنـی گریه

بُود هـر روز روزت مثل شامِ تـار، مهدی‌جان

 

تو باید قرن‌ها چون جد مظلومت علی باشی

به حلقت استخوان باشد، به چشمت خار، مهدی‌جان

 

بگیر از مرحمت، فردای محشر، دست «میثم» را

که بر جـرم و گناه خود کند اقرار، مهدی‌جان

 





موضوع مطلب : امام حسن عسگری


شنبه 91 دی 30 :: 7:29 عصر ::  نویسنده : محبّ الزهرا


برای خورشید پدر خورشید



یازده بار جهان گوشه ی زندان کم نیست
کنج زندان بلا گریه ی باران کم نیست


سامرائی شده ام، راه گدایی بلدم
لقمه نانی بده از دست شما نان کم نیست

قسمت کعبه نشد تا که طوافت بکند
بر دل کعبه همین داغ فراوان کم نیست

یازده بار به جای تو به مشهد رفتم
بپذیرش به خدا حج فقیران کم نیست

زخم دندان تو و جام پر از خون آبه
ماجرایی است که در ایل تو چندان کم نیست

بوسه ی جام به لب های تو یعنی این بار
خیزران نیست ولی روضه ی دندان کم نیست (1)

از همان دم پسر کوچکتان باران شد
تاهمین لحظه که خون گریه ی باران کم نیست

در بقیع حرمت با دل خون می گفتم
که مگر داغ همان مرقد ویران کم نیست


پی نوشت:
1. این دو بیت اشاره دارد به زمانی که امام حسن عسکری (علیه السلام)، از فرزند بزرگوار خویش آب خواستند ولی آنقدر که بدن مبارکشان می لرزید، کاسه ی آب دندان مبارک ایشان را شکست.

حمید رضا برقعی





موضوع مطلب :


<   <<   6   7   8   9   10   >>   >   
درباره وبلاگ

پیوندها
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 13
بازدید دیروز: 73
کل بازدیدها: 185020