سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
قتیل العبرات
سه شنبه 92 آبان 28 :: 11:18 صبح ::  نویسنده : محبّ الزهرا

بنویسید که جز خون خبری نیست که نیست

به تن این همه سردار سری نیست که نیست

بنویسید که خورشید به گودال افتاد

و پس از شام غریبان سحری نیست که نیست

آتش از بال و پر سوخته جان میگیرد

زیر خاکستر ما بال و پری نیست که نیست

یک نفر سمت مدینه خبرش را ببرد

پس از این ام بنین را پسری نیست که نیست

یا به آن مادر سرگشته بگویید: نگرد

چون ز گهواره ی اصغر اثری نیست که نیست

تازیانه به تسلای یتیمی آمد

تازه فهمید که دیگر پدری نیست که نیست

 





موضوع مطلب : حسین علیه السلام


شنبه 92 آبان 25 :: 10:39 صبح ::  نویسنده : محبّ الزهرا

عاشوراى حسینى، کتاب سرخى بود که «تفسیر ناب» آن از زبان امام سجاد تراوید
ای امام سجده کننده بر تربت کربلا،
عروجت بر جاده های گل آذین بسته آسمان
و رها شدنت از بی مهری های اهل زمین بر قلب های ما تسلیت باد

 

سجاد

 

بین نماز ، وقت دعا گریه می کنی
با هر بهانه در همه جا گریه می کنی
در التهاب آهِ خودت آب می شوی
می سوزی و بدون صدا گریه می کنی
هر چند زهر قلب تو را پاره پاره کرد
اما به یاد کرب و بلا گریه می کنی
اصلاً خود تو کرب و بلای مجسّمی
وقتی برای خون خدا گریه می کنی
آبِ خوش از گلوی تو پایین نمی رود
با ناله های وا عطشا گریه می کنی
با یاد روزهای اسارت چه می کشی ؟
هر شب بدون چون و چرا گریه می کنی
با یاد زلفِ خونی سرهای نی سوار
هر صبح با نسیم صبا گریه می کنی
هم پای نیزه ها همه جا گریه کرده ای
هم با تمام مرثیه ها گریه می کنی
دیگر بس است "چشم ترت درد می کند "!
از بس که غرق اشک عزا گریه می کنی




موضوع مطلب : حضرت سجاد


یعقوب ندید که یوسف را در چاه می اندازند، فقط لباس خونیش را دید.

و پس از نابینایی، دیگر آن را هم ندید.

می دانست زنده است، فقط دلتنگ بود.

ندید که در بازار می فروشندش..

ندید کسی سنگ بزند...

یا با خیزران...

زینب اما دید...


آنهایی را که یعقوب، حتی نشنیده بود..

 





موضوع مطلب :


پنج شنبه 92 آبان 23 :: 6:33 عصر ::  نویسنده : محبّ الزهرا

من نمی­دانم به حسین علیه السلام چه گذشت. از این بی­ بی­ ها خداحافظی کرد، رفت به سمت میدان.
داشت می­رفت یک وقت دید یک صدای آشنایی به گوشش می­آید
از دور یک جملاتی می گوید!

حسین علیه السلام را اصحاب روز عاشورا صدا که می­کردند می­گفتند: یا اباعبدالله
علی­ اکبر گفت: یا اَبتاه!
قاسم گفت: یا عمّاه!
عباس آخر سر گفت: یا اَخَا اَدْرِکْ اَخَاک!

اما این یک چیز دیگری دارد می­گوید، یک کُنیه دیگری دارد می­گوید
حسین علیه السلام متوقف شد
خیلی این حرف­هایی که می­زند برای حسین دلرُباست
گوش کرد دید دارد می­گوید: مهلاً مهلاً یابن الزهرا! اسم مادر را شنید!
مهلا مهلاً یابن الزهرا!

آرام باش، آرام باش ای پسر مادر!
حسین توقف کرد دید خواهرش زینب دارد می­آید.
چی شده خواهر؟
یک کار فقط بیشتر ندارم، گلویت را می­خواهم ببینم!
چی کار می خواهی بکنی؟
من می­خواهم زیر گلویت را ...






موضوع مطلب :


پنج شنبه 92 آبان 23 :: 6:9 عصر ::  نویسنده : محبّ الزهرا

 

حسین

 

 کی دیده در یم خون، آیات بی شماره؟
قرآنِ سوره سوره، اوراقِ پاره پاره؟
افتاده بر روی خاک یک ماه خون گرفته
خوابیده در کنارش هفتاد و دو ستاره
پاشیده اشک زهرا بر حنجر بریده
گه می کند زیارت، گه می کند نظاره
سر آفتاب مطبخ، تن لاله زاری از خون
کز زخم سینه دارد گل های بی شماره
از گوشِ گوشواری دو گوشواره بردند
دارد به گوش خونین خون جای گوشواره
یک کودک سه ساله خفته کنار گودال
ترسم که شمر آید، در قتلگه دوباره
درخیمه آب بردند، بهر رباب بردند
سینه شده پر از شیر، کو طفل شیر خواره
مادرعجب دلی داشت، ذکر علی علی داشت
آب فرات می زد بر حنجرش شراره
چون سینه ها نسوزند؟! چون اشک ها نریزند؟!
جایی که ناله خیزد از قلبِ سنگ خاره
یاس سفید و نیلی، طفل یتیم و سیلی
میثم در این مصیبت، خون گریه کن هماره

***حاج غلامرضا سازگار***




موضوع مطلب :


پنج شنبه 92 آبان 23 :: 6:6 عصر ::  نویسنده : محبّ الزهرا

 

تو زیر پا رفتی ولی بیچاره زینب
از این به بعد و بعد از این آواره زینب
باید خودت یاری کنی ورنه محال است
بوسه بگیرد از گلوی پاره زینب
**
خون گلویت را کسی تا آسمان برد
پیراهن و عمامه ات را این و آن برد
آیا نگفتم در بیاور خاتمت را
راضی شدی انگشترت را ساربان برد
**
گفتند که پیراهنت را می کشیدند
تصویر غارت کردنت را می کشیدند
نه اینکه نیزه بر تنت می ریخت دشمن
بلکه به نیزه ها تنت را می کشیدند
**
رفتی و دستم بر ضریح دامنی بود
رفتی ز دستم رفتنت چه رفتنی بود؟
تا آن زمانی که به یادم هست داداش
وقتی که می رفتی تنت پیراهنی بود
**
رفتی که اشک خواهرت را در بیاری
بغض گلوی دخترت را در بیاری
آیا نمی شد ای سلیمان زمانه
قبل از سفر انگشترت را در بیاری؟
 

 

***علی اکبر لطیفیان***




موضوع مطلب :


پنج شنبه 92 آبان 23 :: 5:32 عصر ::  نویسنده : محبّ الزهرا

گویا هنوز باور زینب نمیشود
بر سینه ی امام ...
بماند بقیه اش!

از یک نفر چقدر غنیمت گرفته اند!
در دست هر کدام ...
بماند بقیه اش!

پیراهنی که فاطمه با گریه دوخته
در بین ازدحام ...
بماند بقیه اش!

راحت شد از ح س ی ن همین که خیالشان
شد نوبت خیام ...
بماند بقیه اش!

 





موضوع مطلب :


<   <<   6   7   8   9   10   >>   >   
درباره وبلاگ

پیوندها
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 43
بازدید دیروز: 10
کل بازدیدها: 184977