سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
قتیل العبرات
یکشنبه 91 دی 10 :: 3:30 عصر ::  نویسنده : محبّ الزهرا

 

       خرده گرفته اند که اغراق می کنم
       تیر سه شعبه دربه در چشم های توست
      
       اینجا مدینه نیست، به فکر نقاب باش
       مُشتی حسود دور و بر چشم های توست
      
       بالای نیزه گریه ی شرمندگی  فقط
       از روضه های معتبر چشم های توست

 

عباس




موضوع مطلب : عباس


یکشنبه 91 دی 10 :: 3:2 عصر ::  نویسنده : محبّ الزهرا


این نیزه ای که جا شده در سینه ات، حسین !!

در چشم من چو هیبت مسمار جلوه کرد

                                               - سُـ ـبـ ـحـ ـا نَ  ا لـ لّـ ـه -

از ضرب چیست که متلاشی شده سرت ؟

در مقتل تو حیدر کرّار جلوه کرد

دندان شکست و . . . لب ترکید از جفای چوب !!

در بین طشت، احمد مختار جلوه کرد . . .

آن دختری که بود کنیزش تمام حور

بهر فروش، بر سر بازار جلوه کرد

 

حسین




موضوع مطلب : حسین


یکشنبه 91 دی 10 :: 11:46 صبح ::  نویسنده : محبّ الزهرا


بخواب! نیمه ی شب شد، خرابه هم خوابید
بخواب کودک تنها! قلندر قصه!
بگیر گوش خودت را سه ساله ی خوبم!
که پیر می شوی امشب آخر از غصه:
بگیر روی دو پایت سر پدر را، آه...
بگیر اگرچه که سخت است باور قصه

 





موضوع مطلب : رقیه


یکشنبه 91 دی 10 :: 11:27 صبح ::  نویسنده : محبّ الزهرا

 




دوباره ضربه ی سیلی نشست بر رویی


به تازیانه کشیدند باز ، بازویی




اگر چه هیچ دری وا نشد،ولی آن روز


به جای میخ به نیزه زدند ،پهلویی



شنیده ایم که یک عصر پای یک خیمه


به دست باد پریشان شده است ،گیسویی



شنیده ایم که یک ظهر روی یک نیزه


بدون آب جوانه زده است ،شب بویی



و ماجرا که به اینجای کار ختم نشد


چقدر زخم زبانها شنید ،بانویی



تمام دغدغه ی من زماجرا این است


که خم نگشت در آن روز هیچ ابرویی



نادر حسینی



موضوع مطلب :


چهارشنبه 91 آذر 29 :: 2:6 عصر ::  نویسنده : محبّ الزهرا

 

مرا که دانه اشک است دانه لازم نیست
به ناله انس گرفتم ، ترانه لازم نیست

ز اشک دیده به خاک خرابه بنوشم
به طفل خانه به دوش ، آشیانه لازم نیست

نشان آبله و سنگ و کعب نى کافى است
دگر به لاله رویم نشانه لازم نیست

به سنگ قبر من بى گناه بنویسید
اسیر سلسله را تازیانه لازم نیست

عدو بهانه گرفت و زد و به او گفتم
بزن مرا که یتیمم ، بهانه لازم نیست

مرا ز ملک جهان گوشه خرابه بس است
به بلبلى که اسیر است لانه لازم نیست

محبتت خجلم کرده ، عمه دست بدار
براى زلف به خون شسته ، شانه لازم نیست

به کودکى که چراغ شبش سر پدر است
دگر چراغ به بزم شبانه لازم نیست

وجود سوزد از این شعله تا ابد ((میثم ))
سرودن غم آن نازدانه لازم نیست




موضوع مطلب : رقیه


جمعه 91 آذر 24 :: 3:36 عصر ::  نویسنده : محبّ الزهرا

امام محمد باقر علیه السلام فرمود:

از پدرم، علی بن الحسین علیه السلام، پرسیدم او را چگونه از کوفه به شام بردند.

فرمود:« مرا بر شتری عریان و بی‌جهاز سوار کردند.

سر مقدس پدرم امام حسین علیه السلام را بر نیزه‌ای زده بودند.

زنان کاروان را پشت سر من سوار قاطر‌ها کردند و سربازانی نیزه به دست،
ما را احاطه کردند.


هرگاه یکی از ما می‌گریست، آنها با نیزه به سر او می کوبیدند.


و بدین گونه وارد دمشق شدیم.»



منابع:

    بحار الانوار، ج 45، ص 145.


    قصه کربلا، ص 464.




موضوع مطلب :


جمعه 91 آذر 24 :: 2:12 عصر ::  نویسنده : محبّ الزهرا



طشت طلا و چوب و لب و آیه و شراب
خاکستر و غبار ره و خون و آفتاب
در حیرتم که از چه نرفتی زمین فرو
ای وای من چگونه نشد آسمان خراب
در پای طشت، دختر زهرا نریز اشک
هرگز کسی نریخته در بزم می گلاب
لبها، ترکترک ز عطش، روی هر لبی
انگار نقطه نقطه نوشته است، آبآب
آوای وحی و حنجر خشک و لب کبود
دیگر به او کنند، چرا خارجی خطاب؟
با آن گلوی غرقه به خون، طشت گریه کرد
بر آن لب و دهن، جگر چوب شد کباب
بر چرخ رفت شیون هشتاد و چار زن
انگار بود دید? آن سنگدل به خواب
ای آسمان سؤال من این است، دیوها
بازوی حور را، ز چه بستند در طناب؟
با لطف بی حساب پیمبر، به امّتش
والله! شد به عترت او ظلم بیحساب
«میثم» یزید چوب زند بر لب حسین
این صحنه را چگونه تماشا کند رباب؟

غلامرضا سازگار




موضوع مطلب :


<   <<   11   12   13   14   15   >>   >   
درباره وبلاگ

پیوندها
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 21
بازدید دیروز: 34
کل بازدیدها: 185269